کوچیک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم.
حالا که بزرگیم چه دل های کوچیکی.
کاش دل هامون به بزرگی بچگی بود.
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم.
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.
کاش قلب ها در چهره بود.
حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و ما به همین سکوت دل خوش کرده ایم
اما یک سکوت پر بهتر از یک فریاد تو خالیه.
سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیه که هیچ کس نفهمه. سکوتی که سرشار از ناگفته هاست.
نا گفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره.
دنیا رو ببین...
بچه بودیم، بارون همیشه از آسمون می اومد؛
حالا بارون از چشم هامون می آید! ....
بچه بودیم همه چشم های خیسمون رو می دیدند؛
بزرگ شدیم هیچ کس نمی بینه.
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم؛
بزرگ شدیم توی خلوت.
بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم.
بزرگ که شدیم بعضی ها رو اصلا دوست نداریم ، بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت.
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم، همه یکسان بودن.
بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه.
کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم.
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد یادمون می رفت.
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم.
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم.
بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه.
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود.
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزهاست.
بچه که بودیم درد دل ها رو به ناله ای می گفتیم همه می فهمیدند؛
بزرگ شدیم درد دل رو به صد زبان می گیم... هیچ کس نمی فهمه
بچه که بودیم تو بازی ها مون همش ادای بزرگ تر ها رو در میاوردیم،
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون برمی گردیم به بچه گی
بچه که بودیم، بچه بودیم
بزرگ که شدیم، بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هه هم نیستیم.
