من و تو دو تا پرنده تو قفس زندونی بودیم.
جای پر زدن نداشتیم ولی آسمونی بودیم.
ابر و بارونو میدیدیم اما دنیامون قفس بود.
چشم به دوردستا نداشتیم همینم واسه ما بس بود.
اما یک روز اونایی که ما رو با هم دوست نداشتن.
تو رو پر دادن و جات یه دونه آینه گذاشتن.
منِ خوش باور ساده فکر میکردم روبرومی.
گاهی اشتباه میکردم من کدومم تو کدومی!
با تو زندگی میکردم قفس تنگ و سیاهو.
عشق تو از خاطرم برد عشق پر زدن تا ماهُ.
اما یک روز بادِ وحشی رویاهامو با خودش برد.
قفس افتاد و شکستُ آینه افتاد و تَرَک خورد.
تازه فهمیدم دروغ بود دنیایی که ساخته بودم.
دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم.
تو تو آسمونا بودی با پرنده های آزاد.
منِ تن خسته رو حتی یکدفعه یادت نیفتاد.
حالا این قفس شکسته راهِ آسمون شده باز.
اما تو قفس نشستم دیگه یادم رفته پرواز
دریافت
حجم: 3.19 مگابایت