بهترین های دنیارابرایت آرزومیکنم
بهترین هایی که هیچکس برایم آرزونکرد...
از کودک فال فروشی پرسیدم چه میکنی؟ گفت :از حماقت انسانها تکه نانی درمی آورم... اینها از منی که در امروز خودم مانده ام... فردایشان را می خواهند...!!!
برای جلوگیری از “پس رفت” ، “پس باید رفت”
هر “چاله ای” ، “چاره ای” به من آموخت . . .
بعضی ها خود را یکرنگ می پندارند ؛ آری که به راستی یک رنگند اما سپید را کافیست یکبار با منشور گذر زمان دیدشان تا فهمید که همه رنگهای عالم را بلدند !
یادت هست مادر؟
اسم قاشق را گذاشتی قطار هواپیما
کشتی تا یک لقمه بیشتر بخورم
یادت هست؟
شدی خلبان ملوان لوکوموتیوران
میگفتی بخور تا بزرگ بشی
آقا شیره بشی ، مرد بشی
عروسیت رو ببینم یادته مامان وحالا
من عادت کردم که هرچیزی را بدون
اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم
حتی بغض های نترکیده ام را
مامان دارم خفه میشم از این دنیا
آدماش بریدم دیگه کم آوردم ، مادر کم آوردممممممم م
هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونمو دل زده از لیلی ها خیلی دلم گرفته از خیلی ها
نمونده از جوونی هام نشونی پیر شدم پیر تو ای جوونی
تنهای بی سنگ صبور خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست
اگر چه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیارو مرد باش